---✧[]ازدواج اجباری![]✧---
P⁹
ات ویو
هوف بلاخره زنگ خوردورفتم خونه...امروز کوک دیگ کاریم نداشت ورسیدم خونه لباس عوض کردم ویکم تو گوشیم گشتم که ساعت نزدیک ۲بود وتهیونگ بهم زنگ زد
(مکالمه ی تهیونگ وات)
تهیونگ:سلام ات چطوری
ات:سلام خوبم تو چطوری ته
تهیونگ:منم خوبم...راستی دوستم کح یادته؟
ات:آرع
تهیونگ:میتونی آلات باهاش حرف بزنی
ات:آره میتونم
تهیونگ باش الان شمارشو برات میفرستم
(پایان مکالمه)
ات ویو
تهیونگ شماره جین رو برام فرستاد وباهم تصویری حرف زدیم...بعد حدود نیم ساعت قطع کردیم وجین قبلش گفت که دوباره ساعت ۸اینا بهم پیم میدع...ولی جوری خوشهال بودم انگار بار اولمه دوست داشتم زود ساعت ۸شه به نظرم پسر خوبی هم بود...تصمیم گرفتم به تهیونگ زنگ بزنم آخه گفت بعد اینکه باجین حرف زدم بهش زنگ بزنم
(بازم مکالمه ات وتهیونگ)
ات:سلام ته
تهیونگ:سلام باجین حرف زدی
ات:اوهوم
تهیونگ چقد کم حرف زدین..اتفاقی افتاد مگح؟
ات:نه ولی قرارع ساعت ۸دوباره باهم حرف بزنیم
تهیونگ:خبع خوبه
ات:ببخشید ته من برم
تهیونگ:باش
ات:فعلا
(پایان مکالمه)
رزی ویو
حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم به ات زنگ بزنم دیروز قرار بود بریم بیرون ولی گفت نمیتونه قرار شد امروز بریم بیرون....وبه ات زنگ زدم
(وباز هم مکالمه ی ات و رزی)
ات:سلام رزی
رزی:سلام ات میای بریم بیرون؟
ات:آره بریم
رزی:باش آماده شو منم آماده میشم
ات:باشع
رزی:فعلا
ات:فعلا
(پایان مکالمه)
ات ویو
آماده شدم یه لباس مشکی رنگ پوشیدم ویه ارایش ملایم کردم و رفتم پیش رزی که باهم بریم بیرون....اول رفتیم شهر بازی وبعد رفتیم خرید کلی خرید کرده بودیم وداشتم برمیگشتم خونه ورزی همراهم نبود و.......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
۱۵لایک
۱۵کامنت
این همه نوشتم نمیخوای لایک کنی؟؟؟؟؟؟؟؟
ات ویو
هوف بلاخره زنگ خوردورفتم خونه...امروز کوک دیگ کاریم نداشت ورسیدم خونه لباس عوض کردم ویکم تو گوشیم گشتم که ساعت نزدیک ۲بود وتهیونگ بهم زنگ زد
(مکالمه ی تهیونگ وات)
تهیونگ:سلام ات چطوری
ات:سلام خوبم تو چطوری ته
تهیونگ:منم خوبم...راستی دوستم کح یادته؟
ات:آرع
تهیونگ:میتونی آلات باهاش حرف بزنی
ات:آره میتونم
تهیونگ باش الان شمارشو برات میفرستم
(پایان مکالمه)
ات ویو
تهیونگ شماره جین رو برام فرستاد وباهم تصویری حرف زدیم...بعد حدود نیم ساعت قطع کردیم وجین قبلش گفت که دوباره ساعت ۸اینا بهم پیم میدع...ولی جوری خوشهال بودم انگار بار اولمه دوست داشتم زود ساعت ۸شه به نظرم پسر خوبی هم بود...تصمیم گرفتم به تهیونگ زنگ بزنم آخه گفت بعد اینکه باجین حرف زدم بهش زنگ بزنم
(بازم مکالمه ات وتهیونگ)
ات:سلام ته
تهیونگ:سلام باجین حرف زدی
ات:اوهوم
تهیونگ چقد کم حرف زدین..اتفاقی افتاد مگح؟
ات:نه ولی قرارع ساعت ۸دوباره باهم حرف بزنیم
تهیونگ:خبع خوبه
ات:ببخشید ته من برم
تهیونگ:باش
ات:فعلا
(پایان مکالمه)
رزی ویو
حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم به ات زنگ بزنم دیروز قرار بود بریم بیرون ولی گفت نمیتونه قرار شد امروز بریم بیرون....وبه ات زنگ زدم
(وباز هم مکالمه ی ات و رزی)
ات:سلام رزی
رزی:سلام ات میای بریم بیرون؟
ات:آره بریم
رزی:باش آماده شو منم آماده میشم
ات:باشع
رزی:فعلا
ات:فعلا
(پایان مکالمه)
ات ویو
آماده شدم یه لباس مشکی رنگ پوشیدم ویه ارایش ملایم کردم و رفتم پیش رزی که باهم بریم بیرون....اول رفتیم شهر بازی وبعد رفتیم خرید کلی خرید کرده بودیم وداشتم برمیگشتم خونه ورزی همراهم نبود و.......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
۱۵لایک
۱۵کامنت
این همه نوشتم نمیخوای لایک کنی؟؟؟؟؟؟؟؟
۱۳.۰k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.